گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ ادیان جهان
جلد اول
انسان و مذاهب در تاريخ


انسان در تلقى اديان و مذاهب
عهد عتيق ، تورات :
((... خداوند خدا پس آدم را از خاك زمين بسرشت و در بينى وى روح حيات دميد و آدم نفس زنده شد و خداوند خدا باغى در عدن بطرف شرق غرس نمود و آن آدم را كه سرشته بود در آنجا گذاشت و خداوند خدا درخت خوشنما و خوشخوراك را از زمين رويانيد و درخت حيات را در وسط باغ و درخت معرفت نيك و بد را و نهرى از عدن بيرون آمد تا باغ را سيراب كند از آنجا منقسم گشته چهار شعبه شد ...خداوند خدا آدم را گرفت و او را باغ عدن گذاشت تا كار آن را بكند و آن را محافظت نمايد و خداوند خدا آدم را امر فرمود گفت از همه درختان باغ بى ممانعت بخور اما از درخت معرفت نيك و بد زنهار نخورى زيرا روزى كه از آن خوردى هر آينه خواهى مرد و خداوند خدا گفت خوب نيست آدم تنها باشد پس ‍ برايش معاونى موافق وى بسازم ... خداوند خدا خوابى گران بر آدم مستولى گردانيد تا بخفت و يكى از دنده هايش را گرفت و گوشت در جايش ‍ پر كرد و خداوند خدا آن دنده را كه از آدم گرفته بود زنى بنا كرد و ويرا بنزد آدم آورد و آدم گفت همانا اين است استخوانى از استخوانهايم و گوشتى از گوشتم از اين سبب نساء ناميده شود زيرا كه از انسان گرفته شد از اين سبب مرد پدر و مادر خود را ترك كرده با زن خويش خواهد پيوست و يك تن خواهند بود آدم و زنش هر دو برهنه بودند و خجلت نداشتند و مار از همه حيوانات صحرا كه خداوند ساخته بود هوشيارتر بود و بزن گفت آيا خدا حقيقتا گفته است كه از همه درختان باغ نخوريد زن بمار گفت از ميوه درختان باغ مى خوريم لكن از ميوه درختى كه در وسط باغ است خدا گفت از آن مخوريد و آن را لمس مكنيد مبادا بميريد مار بزن گفت هر آينه نخواهيد مرد بلكه خدا مى داند در روزى كه از آن بخوريد چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نيك و بد خواهيد بود و چون زن ديد كه آن درخت براى خوراك نيكوست و بنظر خوشنما و درختى دلپذير دانش افزا پس از ميوه اش گرفته بخورد و بشوهر خود نيز داد و او خورد آنگاه چشمان هر دوى ايشان باز شد و فهميدند كه عريانند پس برگهاى انجير بهم دوخته سرها براى خويش ساختند و...(43)


((بندهشن )) (از كتب معتبر زبان پهلوى ):
((هرمزد، چون همه چيز را مى دانست و به وجود اهريمن نيز آگاهى داشت ، پس پى برده بود كه جنگى ميان او و اهريمن روى خواهد داد. از اين رو آغاز به آفرينش جهان كرد. جهان در مدت سه هزار سال ، تنها عالم ارواح بو. پس اهريمن روشنايى را ديده ، به آن حمله كرد و شكست خورد... پس هرمز به آفريدن جهان مادى پرداخت و در آغاز آسمان و وهومينا (انديشه نيك ) و روشنائى مادى و دين مزديسنا و امشاسپندان را آفريد، پس ‍ از آن ، آب و زمين و درختان و چارپايان و در پايان آدمى را آفريد. اهريمن مشغول آفرينش چيزيهاى بد شد. از آفرينش هرمزد، نخستين حيوان ، ((گاو)) و نخستين انسان ، ((كيومرث )) بود.
پس از چندى اهريمن به پا خواست . او نيز...جانوران آزار دهنده و زهردار چون مار و كژدم و وزغ در زمين پراكند؛ چنانكه به قدر سر سوزن جايى خالى نماند. سپس بر گاو و كيومرث تاختن آورد و آز و نياز و رنج و تشنگى و ناخوشى و خواب را بر آنها چيره ساخت ... در مدت چهل سال ، مشيك و مشيانك كه آدم و حواى ايرانيان باشند، از خاك روئيدند...
هرمزد به آنها گفت : شما آدميد، شما نياكان بشريد، بايد نيكوكار و نيك انديش و نيك گفتار باشيد و ديوان را نيز نپرستيد.))(44)
روايات مذهبى منسوب به اسلام :
((خداوند آدم را از خاك آفريد. اين خاك را چهار رنگ : سرخ ، سفيد، سياه و زرد بود. و چون روح در او قرار گرفته ، آدم از جاى جست ؛ در حالى كه انسان كاملى بود و از هر گونه نيروى مدركه كه در به كار بردن معقولات برخوردار بود. و خداوند انسانى را بيافريد كه سرشت او بر رنگهاى گوناگون استوار و اجزائى كاملا مشابه يكديگر داشت . پس جريان حادثه در بهشت واقع شد. آدم و حوا از درخت گندم خوردند. از بهشت بزير آمدند. آدم به كوه سرانديب در اطراف هند منزل نمود...))(45)
((و او را از اين بابت آدم گويند كه از اديم الارض خلق شد؛ از زمين چهارم .
و از اين بابت او را انسان گويند كه فراموش كار است .
آدم سه ساعت در بهشت اقامت داشت و در هنگام عصر، به سختى از بهشت رانده شد.))(46)
((موسى از خداوند درباره آفرينش انسان و جهان پرسيد. خداوند فرمود: بدان كه من سى نوع آدم آفريده ام كه يكى پس از ديگرى به اين جهان آمدند و فاصله ميان هر يك از اين انواعليه السلام هزار سال بود... آنگاه دنياى آباد را به پدرت آدم دادم . آغاز اين روز، جمعه ، اول وقت ظهر بود.(47)
مسعودى گويد: ((آدم آفريد شد و چون خلقت او از اديم الارض يعنى از كف زمين بود، او را آدم ناميدند. و همسر او را خداوند از آدم به وجود آورد آنان سه ساعت از روز گذشته به بيرون تبعيد شدند؛ ((آدم )) به سرانديب و ((حوا)) به ((عرفه )) و ابليس به ((بيسان )) و ((مار)) به ((اصفهان )) افتادند. آدم بر كوه راهون در سرانديب مدتى زندگى مى كرد. در موقع خروج از بهشت ، برگى از برگهاى بهشت را با خود به سرانديب برد و تمام ادويه و چيزهاى خوشبود كه از هند به تمام كشورهاى جهان صادر مى شود، از همان برگ بهشتى است (!!!)...))(48)
يعقوبى مى گويد: ((... خداوند ((آدم و حوا)) را در روز جمعه از بهشت بيرون كرد. هبوط آدم در سرزمين ((هند)) بود. عده اى گفته اند در ((مكه )) هبوط كرد در كوه ((ابوقبيس .)) و در يكى از غارهاى آن كوه منزل كرد و از خداوند خواست كه آن كوه را مقدس و گرامى بدارد. و در اين محل بود كه خداوند از بهشت براى او حجر الاسود را فرو فرستاد و او را فرستاد و او را فرمان داد تا آن را به مكه برده و ((خانه كتعبه )) را بنا كند.
حضرت آدم طبق فرمان الهى در همين محل فعلى خانه ((كعبه )) را بنا كرد و آنگاه در اطراف ((بيت )) طواف مى كرد و سپس دستور ((قربانى )) به او داده شد و آنگاه از مكه به ((عرفات )) رهسپار و با ((حوا)) برخورد مى كند. آدم هزار سال عمر كرد و در كوه ابوقبيس مرگ او فرا مى رسد و حضرت نوح پيكر او را با خود به نجف اشرف حمل نموده و در آنجا دفن مى نمايد(49).))
ديدگاه اسلامى آفرينش ؛
((بنا به آيات متعدد قرآن ... خداوند، ابتداى خلقت انسان را از گل ذكر فرموده و به تصريح اين آيات ، انسان كامل بلافاصله از گل پديد نيامده است ، بلكه به امر حكمت آميز الهى ، اولين موجود زنده از گل پديد آمد و سپس حيات در سلسله موجودات به ترتيب تكاملى آنها سير كرد تا آنكه به انسان رسيد.
نظر به پيوستگى كه به تصريح قرآن ميان انسان و زندگان قبل از او وجود دارد، انسان در انتهاى تكامل جسمى موجودات زنده خواهد بود و ازاين جهت است كه قرآن به تكرار، خلقت انسان را از گل ذكر نموده است ...
برگزيدگى آدم : آدم صفى (برگزيده ) مبدء بصيرت بشرى است و برگزيدگى او بزرگترين واقعه در آفرينش كائنات و تاريخ تكامل سلسله موجودات مى باشد. يك چنين خلقت و انتخاب عظيم هم قطعا بدون مقدمه و بدون تهيه زمينه مستعد پديد نيامده ، منتهى از روى قرائن با مقدمه اى طولانى تر و زمينه اى دقيقتر و وسيعتر(50).))
تحليل فلسفى داستان آفرينش در قرآن ؛
((خلقت آدم و داستان آدم ، يعنى داستان خلقت انسان ، مسلما بايد به زبان ((سمبليك )) گفته مى شد تا امروز بعد از چهارده قرن و بعد از پيشرفت علونم انسانى و علوم طبيعى ، براى ما در چنين محيط علمى ، قابل مطالعه باشد. و اما انسان از لحاظ اسلام چگونه خلق مى شود؟ اول خدا به فرشتگان خطاب مى كند كه من مى خواهم جانشينى براى خودم در زمين خلق كنم ... رسالت انسان از نظر اسلام با همين اولين خطاب خداوند روشن مى شود. يعنى رسالتى را كه خداوند در كائنات دارد، انسان در روزى زمين بايد به نمايندگى خدا انجام دهد. بنابراين ، اولين فضيلت انسان ، نمايندگى خداوند در زمين است . فرشتگان فرياد مى آورند كه باز مى خواهى در روى زمين كسى را بيافرينى كه به خونريزى و جنايت و كينه و انتقام پردازد!... خداوند مى گويد:
((من چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد.)) و بعد خدا براى خلقت انسان دست به كار مى شود. از اينجا سمبلها شروع مى شود و ببينيد كه در زير اين سمبلها چه نكات عميق انسان شناسى نهفته است :
خدا از روى زمين ، از روى خاك پست مى خواهد براى خود جانشين خلق كند... در زبان بشر، پست ترين سمبل پستى و تعفن و ذلت و دنائت ، ((لجن )) است ... و همچنين در زبان بشر، عالى ترين و متعالى ترين و مقدس ترين موجود، ((خداوند)) است ، و در هر موجودى عالى ترين و مقدس ترين و اشرف وجودش ((روح )) اوست . اين انسان كه نماينده خداوند است ، از لجن و يا گل رسوبى آفريده شد، يعنى از پست ترين ماده روى زمين . و بعد خداوند، نه از نفسش و يا از خونش و نه از رگ و پى اش ، بلكه از روحش دميده ؛ يعنى عالى ترين وجودى كه ممكن است بشر در زبانش كلمه اى براى تسميه ان داشته باشد... بنابراين انسان ساخته شده از لجن و روح خداوند است . پس انسان يك موجود دو بعدى است ... يك بعدش ميل به لجن و پستى دارد، سرشت و خميره اش تمايل به رسوب شدن و ماندن و توقف كردن دارد... و بعد ديگرش يعنى روح خداوند (به تعبير قرآن ) ميل به تعالى دارد؛ بر خلاف جهت اولى ، ميل به صعود و ميل به بالا رفتن تا آخرين قله قابل تصور را دارد، يعنى خدا و روح خدا... و بعد،
خداوند اسماء را به انسان تعليم داد. و اما اين كه ((اسماء را به انسان تعليم داديم )) يعنى چه ؟ هنوز معلوم نيست ... ولى در اين شك نيست كه سخن از تعليم داديم )) يعنى چه ؟ هنوز معلوم نيست ... ولى در اين شك نيست كه سخن از تعليم و آموزش است . وقتى آفرينش است به پايان رسيد، دارنده اسماء مى شود. بعد فرشتگان فرياد مى كنند كه ما از ((مارج من نار)) (آتش بى دود) ساخته شده ايم و اين انسان از لجن ساخته شده ، چگونه او را بر ما فضيلت مى دهى ؟ خداوند در جواب مى گويد: ((من چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد؛ پس به پاى او اين موجود دو بعدى ) بيفتيد.)) و همه فرشتگان خداوند، بزرگ و كوچك ، مؤ ظف مى شوند كه در پاى چنين موجودى به خاك بيفتند... و اين مساءله اى است براى روشن كردن شخصيت انسان در اسلام . انسان چيزهائى مى داند كه فرشتگان نمى دانند، و اينجاست كه با وجود برترى مسلم جنس فرشتگان و شيطان ، انسان برتر مى شود. يعنى اصالت موجود به علم است و دانائى نه به نژاد... مگر نه اين است كه خداوند از روح خود در انسان دميد و او را امانت دار خود كرد؟ پس انسان در روى زمين جانشين و خويشاوند خدا است و روح خدا و انسان از يك فضيلت سيراب مى شود و آن داشتن اراده است ... وجه خويشاوند يا اشتراك انسان و خدا همين اختيار است ، همين آزادى به بد يا خوب بودن ، به طغيان و يا اطاعت . بنابراين آنچه كه از اين سرشت و از اين فلسفه خلقت برمى آيد، اين است كه : همه انسانها با هم نه برابر بلكه برادرند و اختلاف بين برابرى و برادرى كاملا روشن است ؛ برابرى يك اصطلاح حقوقى است ، در صورتى كه برادرى اعلام سرشت يك نواخت همه انسانها با هم است كه همه انسانها با همه رنگها از يك منشاء سرچشمه گرفته اند. دوم : برابرى سرشت زن و مرد است . يعنى بر خلاف همه فلسفه هاى قديم ، زن و مرد از يك سرشت و يك خميره و در يك موقع و به دست يك نفر خلق شده اند...
دوم اينكه ، فضيلت انسان بر فرشتگان و همه عالم ، فضيلت علمى است . به خاطراينكه اسماء را ياد گرفته ، مسجود همه فرشتگان قرار گرفته است و فرشتگان باعلم به اصالت نژاد و برترى سرشت خود بايد به پاى او بيفتند و او را سجده كنند...بنابراين نتيجه مى شود كه انسان ، امانت دار خدا، خويشاوند او در روى زمين و داراى دوبعد است : يكى ك پستى ((حماء مسنون )) يا روح متعفن ؛ و ديگرى جهش به سوىخدا.))(51)
پيدايش انسان و علوم طبيعى ؛
تاريخچه پيدايش نخستين انسان
هنرى لوكاس مى گويد: ((در رابطه با پيدايش نخستين انسان بايد بگويم كه دانستن اينكه انسان براى نخستين باركى و كجا پيدا شده است ، براى تاريخدان ممكن نيست ، ولى يقين هست كه انسان در آخرين دوره عصر ((نوزيوى )) وجود داشته است . استخوانهائى كه ((ايوگن )) جراح 9لندى در سال 1891 م در ناحيه ((ترينال )) واقع در ((جاوه )) كشف كرد، استخوانهاى بخش بالاى جمجمه ، يك استخوان ران و دو دندان بوده است ، كه اگر براستى استخوانهاى يك موجود بوده باشند، نشان دهنده وجود انسان در روزگاران كهن است . اين تكه هاى استخوان بندى انسان را كه تاريخدانان به عنوان ((انسان جاوه )) مى شناسند، شايد كهنترين تكه هاى استخوان بندى انسانى است كه در اختيار ما است .)) و مى افزايد: ((انسان پكن كه بازمانده هاى سنگواره شده اش در سال 1929 م نزديك پى پينگ (پكن سابق ) كشف شده ، از جهات اساسى بخصوص به ((انسان جاوه )) شباهت دارد و ظاهرا هر دو و به يك دوره تعلق دارند. بازمانده هاى استخوان بندى اين دو انسان از چهره اى حكايت مى كند كه تا اندازه اى به صورت انسان كنونى شباهت داشته است .))(52)
هربرت جرج ولز)) مى گويد: ((استخوان بسيار كم و ناقص به دست آمده است ...
مهمترين آنها از لحاظ قدمت عبارتست از سه پاره استخوان از يك كاسه سركه در سوانزكوم در شهر كنت در جزيره بريتانيا پيدا شده (دوپاره آن در سال 1935 م و قطعه سوم بيست سال بعد) و از آن مردى بوده است جوان ، در حدود 25 ساله يا كمتر كه بسيار شبيه ادم هاى پيش از عصر يخبندان بوده و قبل از 000/200 سال پيش مى زيسته است .))(53)
انسان نئاندرتال و عقايد او
بنا به گفته ((جرج ولز))، انسان اوليه در غار زندگى مى كرده است . او با اين زندگى در غار خو كرده بود و انس گرفته بود و از خود آثار فراوانى در غارها به يادگار گذاشته . اين آثار را مى توان در اروپا، فلسطين ، آسيا و آفريقا يافت . شناخته ترين اين غارها، غار ((نئاندرتال )) نزديك المان است كه در سال 1856 م نخستين استخواهاى گروه مشخصى از آدميان به دست آمد كه به ((انسان نئاندرتال )) معروف شده است . و اكنون مشخصى از آدميان به دست آمد كه به ((انسان نئاندرتال ))معروف شده است . و اكنون بازمانده هاى اين گونه مردم در جاهاى بسيارى در اروپا يافت شده است و اين نشانه آن است كه در عصر چهارم ((يخبندان )) اين گروه انسانها در اروپا پراكنده بوده اند. ((انسان نئاندرتال )) جمجمه اى ضخيم با استخوانهاى سنگين و تنى درشت داشت .(54)
عقايد انسان نئاندرتال ؛ از عقايد اين انسان سندى در دست نيست . از آثار و اشياء بدست آمده از قبور اين نوع انسان چنين پيداست كه آنان ارواح را مى پرستيده اند. انسان هاى اين دوره از تاريخ خيال مى كرده اند كه مردگان داراى حيات جسمانى مرموزى هستند.
انسان كرومانيون و عقايد او
پس از عصر انسان نئاندرتال كه عصر بدوى نام دارد، نام دارد، وارد دوره روشن ترى مى شويم و با انسانى تكامل يافته تر روبرو مى گرديم ؛ يعنى 25 هزار سال پس از دوره نئاندرتال . و اين عصر ((انسان كرومانيون )) است . هر چند كه عقايد ((انسان كرومانيون )) نيز مجهول و مشكوك است .
مشخصات انسان كرومانيون ، با جمجمه اى بزرگتر از انسان امروز، قدى بلندتر از قد انسان امروز و تنومندتر، تبيين شده است . اين گروه انسان ها دائم در حال مهاجرت بوده و به هنگام سرما و گرما به غارها پناه مى برده اند. از اين طريق صيد و شكار امرار معاش مى كرده اند. باستان شناسان ابزار فراوان شكار انسان كرومانيون را كشف كرده اند.
عقايد انسان كرومانيون : انسان كرومانيون نيز مردگان خود را در محل خاصى دفن مى كرده است و در قبور مردگان اسلحه و زيور آلات و انواع خوراكيها مى نهاده است .
((انسان كرومانيون )) به هنر نقاشى و رنگ آميزى علاقه وافرى داشته است . همين ذوق هنرى باعث شده بود تا بر ديوارهاى غارها از خود نقوش ‍ و تصاويرى ترسيم كند و بر روى شاخ گوزنها كنده كارى نمايد.
پيشرفت هنرى انسان كرومانيون بر كليه اقوام بدوى پيشى دارد.
((انسان كرومانيون )) اموات خود را با آداب ساده اى در نزديك محل سكونت ميت دفن مى كرد. اشياء همراه ميت را به رنگ خونك سرخ مى كردند و چنين پيداست كه كرومانيون ها عقيده به حيات مردگان در قبور داشته اند و خيال مى كردند كه اموات داراى نيروى ماوراء طبيعى اند و مى توانند در زندگى آنان اخلال كنند و اين زمينه پيدايش روح پرستى در ميان اقوام ما قبل از تاريخ است .
((آرنولد توين بى )) مى گويد: ((با اين حساب انسان در حدود 20 تا 25 ميليون سال قبل وجود داشته است .)) و مى افزايد كه به نظر مى رسد انسان نئاندرتان تا اوائل انتقال دوران پالئولينگ (متافرتا) پالئولينك متقدم ، شايد در حدود 70000 تا 40000 سال قبل زنده بوده است . قرائنى در دست است كه به اختلاط جوامع انسانهاى نئاندرتال اشاره دارد و اين نشانه دوره انسانهاى عاقل است كه به اختلاط جوامع انسانهاى نئاندرتال اشاره دارد و اين نشانه دوره انسانهاى عاقل است . و چنين پيداست كه انسانهاى نئاندرتال و كرومانيون به هم نزديك بوده اند...(55)
بديهى است كه اينها همه فرضيات است . ابزار بدست آمده از انسانهاى ما قبل تاريخ قدمت هاى مختلفى را نشان مى دهند كه از 25 هزار سال تا صد هزار سال و حتى 2 ميليون سال است . ((انسان پكن )) از صد تا پانصد هزار سال پيش مى زيسته است ، و همين طور است انسان جاوه و انسان نتاندرتال كه ذكر آن گذشت . در سال 1907 در هيدلبرگ آلمان جمجمه و استخوانهائى از يك انسان به دست امد كه تاريخ تقريبى زيست او به سيصد هزار سال قبل مى رسد. آخرين سنگواره هاى انسان نئاندرتال در آلمان به 40000 سال پيش مى رسد. عقايد انسانهاى نئاندرتال و كرومانيون شبيه يكديگر بوده است و آن اعتقاد به قدرت برتر ارواح و تائيد آن در زندگى زندگان . به نظر مى رسد كه انسانهاى كرومانيون علاوه بر روح پرستى به پرستش حيوانات نيز مشغول بوده اند. محققان اين نظريه را از تصاوير حيواناتى كه بر آثار به دست آمده از دوره كرومانيون حك شده ، برداشت كرده اند.
برخى محققان اين تصاوير را به مثابه نوعى جادو، سحر و افسون تفسير كرده اند.
مراحل شعور دينى انسان ؛
((آگوست كنت )) مى گويد ((شعور انسان سه مرحله رامتناوياطى مى كند؛ مرحله ربانى كه در اين مرحله پديده ها را با خود قياس مى كند و آنها را ازخود قوى تر مى داند. دوم ؛ حالت متافيزيكى است كه انسان براى تببين پديده ها، ازقواى طبيعت چشم مى پوشد و به عالم مجردات راه مى يابد.
سوم ؛ حالت علمى كه آدمى پديده ها را با يكديگر مى سنجد.
حالت ربانى تحولات فكرى انسان از كيش ((فتيش )) آغاز مى شود كه ارواح نيك و بد را در سرنوشت خود دخالت مى دهد. انگاه خدايان متعدد را پرستش مى كند؛ يعنى ارواحى كه شماره آنها كمتر و داراى قدرت بيشترى مى باشند، مورد توجه و نيايش قرار مى گيرند. پس از گذشت مدتى ، اين خدايان را متراكم مى كند و در يك خداى جاى مى دهد و واحد پرستى را به وجود مى آورد. واحد پرستى آن مرحله اى است كه شعور انسان را ابتدا به ماوراء طبيعت و سپس به طبيعت مشغول مى كند. سياهان بدوى نوعى نيروى ماوراء اشياء مادى را پرستش مى كنند كه توان آنها را با ارواح مقايسه كرد.))(56)
((دوركيم ))مى گويد: ((دين بدوى نفوذ و تاءثير فراوانى در زندگى روحانى و اخلاقى و اجتماعى انسان دارد. آنچه در افكار ما مى گذرد مانند: زمان و مكان و افكار عمومى و ادراكات و قوانين اساسى ، همه را مديون دين توتم هستيم . توجه بشر به مكان و زمان رشه اجتماعى دارد كه زائيده دين است .
در بعضى از جامعه هاى استراليائى سطح بشكل يك حلقه ادراك مى شود. زيرا چادر قبيله مانند دايره است و به تعداد بخشهائى است كه جامعه داراست . تشخيص راست و چپ زائيده اجتماع است ، زيرا دست راست با مقدس و دست چپ با پليد بستگى دارد. در انسان حالات روحى گوناگون مانند اداراكات و خاطرات و لذت و رنج و اميال و غيره وجود دارد. فرد در مدتى كه اين حالات را در ذهن مى پروراند و وجود هر يك را در نظر مى گيرد، مدتى را كه بهم مربوط است و در تمام اشياء مشترك است ، تشخيص مى دهد. بنابراين تقسيم زمان ، مربوط به عصر مراسم و اعياد و تشريفات مذهبى است ... ))(57)
تقسيم بندى تاريخ و انسان شناسى به سه دوره كلى
با مطالعه تاريخ اديان و مذاهب و عقايد و آراء بشرى مى توان دريافت كه بشر در تمامى ادوار حيات خود، مذهبى زيسته است .
و اين نشان مى دهد كه مذهب يك غريزه است كه به صورت وجدان ، عقل و خرد يا دين و مذهب خونمائى كرده است . تاريخ حيات انسان بر حسب استقراء و تقسيم بندى محققان تاريخ و انسان شناسى به سه دوره كلى تقسيم مى شود: دوره باستانى ، دوره جامعه تاريخى و دوره معاصر كه از قرن 15 ميلادى شروع مى شود.
1 دوره باستانى ؛ عصر بدويت انسان است كه هنوز خط وجود نداشته است لذا انسان آن روز قدرت اين را نداشته كه اندوخته هاى خود را (تجربه ها، ادبيات ، عقايد و مراسم مذهبى ) به عنوان سمبل زندگى فردى و جمعى اش ثبت كند و بدين سان تاريخ حيات خود را به نگارش در آورد.
2 دوره جامعه تاريخى ؛ دوره تمدن انسان بشمار مى رود، يعنى آغاز دوره خط و كتابت ، در اين دوره ، انسان داراى مسئوليت فردى و اجتماعى است و داراى نهادهاى آموزشى و سيستم تعليم و تربيت و در نتيجه دوره انتقال راز و رمزهاى زندگى به نسلهاى بعد است . آثار مدون و مكتوب اين عصر و نسل از انسان به صورت الواح ، كتيبه ها، ابزار و آلات مكشوفه ظاهر شده است . عقايد، آداب و رسوم فرهنگى ، مذهبى و طرز تفكر كلى اين انسان به درستى شناخته شده است .
3 دوره معاصر؛ كه دقيقا از قرون اخير آغاز شد و با رنسانس اروپا و نجات علم و عقل و انديشه از اسارت روحانيت كليسا و مذهب اوج گرفت و سير تمدن بشرى ثانيه اى شد؛ تا آنجا كه اينك در ماوراء منظومه شمسى به جستجوى انسانها يا موجودات متمدن ديگر ادامه مى دهد. انسان معاصر به دو مسئله اساسى مى انديشد: به دين يعنى معنويت ، اخلاق و رهائى ، به تمدن يعنى رفاه و راحتى و بهزيستى انسان . بدون شك ضايعات حاصله از تمدن ماشينى ، نمى تواند ارزش برتر پيشرفتهاى انسان در عرصه علوم تجربى و انسانى را تحت الشعاع قرار دهد. بنابراين ضايعات تمدن مادى از ارزشهاى فوق العاده روح تمدن انسانى جداست . و نبايد آن را پيراهن عثمان كرد و عليه مظاهر ترقى و تمدن يا مدنيت انسان معاصر كه براستى قابل تقديس و تقدير است ، بكار برد.
پيدايش خط مبناى تمدن انسانى
مبناى تمدن انسان به روزگارى بر مى گردد كه ((خط)) پديد آمد. خطوط تصويرى نخستين علائم بكار گرفته شده توسط انسان است . عامل اقتصاد و بازرگانى در انتقال خط از جامعه اى به جامعه ديگر مؤ ثر بوده است . خط تصويرى استعدادهاى ديگر بشر را نيز شكوفا كرد؛ هنر خطاطى ، هنر نقاشى را نشان داد و اين دو زمينه مجسمه سازى يعنى هنر شكوهمند ديگرى را به ارمغان آوردند. پيشينه چنين نبوغى را بلحاظ تاريخى مى توان در آثار مكشوفه ايلام و شوش ديد كه قدمت آن به 3600 ق . م مى رسد.
با تكامل علائم تصويرى حروف پديد آمد. ما يادگار خطوط تصويرى را هنوز در الفباى چينى مى بينيم . ردپاى خط حروفى به مصر و جزاير كرت مى رسد، يعنى سه هزار سال قبل از ميلاد. گويا كه اين دو مركز مهم تمدن آن روز انسان ، مصدر انتقال خط حروفى به ديگر نقاط جهان بوده اند. اين دوره از حيات انسان مصادف است با عصر مدنيت و شهرنشينى (شهر سازى ) يا اجتماعى زيستن انسان . انسان امروز مفتخر است كه خط آشورى و مصرى را كشف كرده و به يادگار در موزه نهاده است . ((اعداد)) كار هنديان است . اين دو پديده حروف و اعداد پا به پاى تكامل انسان ، تحول و تكامل يافته و سرانجام به شكل امروزى رسيده است .
الفباى (24 حرفى ) قراردادى به هزاره دوم و سوم و حتى چهارم قبل از ميلاد بر مى گردد. گويند كه فينيقى ها الفباى سامى را اختراع كرده اند و يونانيان در تحول و تكامل آن كوشيده اند. و مى دانيم كه ((هيرگليف )) به معناى ((حكاكى مقدس )) مى باشد. آيا اين نمودى از باور متعالى انسان در ابراز عقايد و آراءاش نبوده است ؟!
خط ((هراتيكى )) و ((دموتيكى )) در هزاره دوم قبل از ميلاد پيدا شد. اين خط بر روى پديده هاى ظريف (تخته سنگهاى نازك و سفيد) نوشته مى شد. و اين نمودى از زمينه ظهور اختراع كاغذ است ؛ نياز حياتى ديگر انسان متمدن . سنگ نوشته هاى اين دوره را در كتابخانه هاى ((بابل )) و ((عيلام )) كشف كرده اند.
اين آثار مكتوب اجداد ما، حكايت از اعتلاى عقايد دينى و مذهبى دارد. اوراد مذهبى بر ديوارهاى معابد راز ديگرى از نياز انسان به پرستش و نيايش ‍ است